دفترچه


یکی از دوستان زحمت کشیدن و اولین مطلب را برام ارسال کردن

آدمی

کاش من هم روزگاری داشتم          وقت عیش و وقت نوش و وقت عشقی داشتم

کاش در گیر و دار زندگی                فرصت عاشق شدن می داشتم

کاش این همه سختی نبود            غربت آدم در این دنیا نبود

کاش میوه ممنوعه ای                   در کنار میوه ها هرگز نبود

کاش آن لحظه، آن هوس               بر دل آدم نمیشد چیره دست

تا که حکم ایزدی جاری شود          آدم از عرش بر زمین راهی شود

کاش آن لحظه ،آن حسود              کینه ورز پر غرور بی وجود

لحظه ای با خود کناری می نشست      روبروی آدمی او می نشست

تا که حکم ایزدی اجرا کند              سجده بر اشرف دنیا کند

کاش یاد پلیدی گم شود                مرحم زخم دلم پیدا شود

کاش آن تک سوار عالمین              رهبر ما منجی ارض و زمین

لحظه ای خود را نمایان می نمود         از پس پرده رخش وا می نمود

تا که خود را زیر پایش افکنیم           دشمنانش را به خاکش افکنیم

با تشکر از دوست عزیزم چنگیز.ب

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وای مدرسه چقدر خوب بود روز اول مدرسه ولی از یه چیزی خیلی بدم میومد اونم آهنگ باز گشایی مدارس باز آمد بوی ... روز اول با لباس های تمیز کیف نو مداد و پاکن و کلی عشق رفتم مدرسه ولی تا رفتم داخل دیدم یسری بچه گریه کنان دنبال مادراشون می گشتن کلی حالم گرفته شد نمی دونستم خوشحال باشم یا گریه کنم که دیدم یه پسر بچه بغل دیوار تنها ایستاده و رفتم خودم و چسبوندم بهش و گفتم سلام که همان سلام منجر شد که تا همین الان با هم دوستیم و در ارتباط .

زنگ مدرسه خورد یه خانم چاق امد جلو گفت کلاس اولی همه بیان انجا بچه ها از ترس خشکشون زده بود دوباره گفت که همه دویدن جلوی خانم ناظم اسمش خانم جعفری بود ما رو دوتا صف کرد و فرستاد سر کلاس سر کلاس یه سری سوراغ مادراشون و می گرفتن و گریه  تا اینکه یه خانم خوش چهره وارد کلاس شد اسمش خانم کهبود بود امیدوارم سالم خوب باشه هر جا که هست خلاصه بچه گریه اوارو ساکت کرد و گفت انجا خانه دوم شماست به همین منوال گذشت،بزرگتری آرزوی اون دوران این بود که یه درس از بچه های کلاسهای دیگه جلوتر باشیم یا اولین نفری باشیم که از مدرسه خارج میشه هیییییی... تا کلاس سوم که من شده بودم سر دسته یه سری بچه شیطون و ادعای بزرگیم می شد در حال آتیش سوزی بودیم که یهو دیدم وسط شکم خانم جعفری ناظم بودم چشمتون روز بد نبینه اولین چک مدرسه رو دشت کردم که خدا بگم چیکارش نکنه الانم صورتم درد گرفت گذشت و گذشت تا رسیدم کلاس پنجم آقای شهبازی معلم ما بود یه مرد بد اخلاق و ... ولی پشت اون چهره یه دل مهربون داشت .

من اول و دوم دبستان خیلی لاغر بودم وهمه میگفتن مریضم و ... چون واقعا استخونام زده بودن بیرون

از کلاس سوم به بعد یه جیگرکی نزدیک مدرسه بود که موقع برگشت مادرم برام روزی یه سیخ می خرید

بعضی وقتی که زیر چشمی نگاه می کردم یه سیخ می شد ۲ تا طوری شد که کلاس پنجم وزنم ۳ برابر شده بود حسابی توپول کلاس پنجم حسابی درس خون شده بودم و مودب با معدل ۲۰ دبستان تمام کردم و پا به مقطع جدیدی  گذاشتم که زیاد حال نداد چون حسابی بچه خوب شده بودم اما دبیرستان...

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , bacheiekhob.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com