دفترچه


وای مدرسه چقدر خوب بود روز اول مدرسه ولی از یه چیزی خیلی بدم میومد اونم آهنگ باز گشایی مدارس باز آمد بوی ... روز اول با لباس های تمیز کیف نو مداد و پاکن و کلی عشق رفتم مدرسه ولی تا رفتم داخل دیدم یسری بچه گریه کنان دنبال مادراشون می گشتن کلی حالم گرفته شد نمی دونستم خوشحال باشم یا گریه کنم که دیدم یه پسر بچه بغل دیوار تنها ایستاده و رفتم خودم و چسبوندم بهش و گفتم سلام که همان سلام منجر شد که تا همین الان با هم دوستیم و در ارتباط .

زنگ مدرسه خورد یه خانم چاق امد جلو گفت کلاس اولی همه بیان انجا بچه ها از ترس خشکشون زده بود دوباره گفت که همه دویدن جلوی خانم ناظم اسمش خانم جعفری بود ما رو دوتا صف کرد و فرستاد سر کلاس سر کلاس یه سری سوراغ مادراشون و می گرفتن و گریه  تا اینکه یه خانم خوش چهره وارد کلاس شد اسمش خانم کهبود بود امیدوارم سالم خوب باشه هر جا که هست خلاصه بچه گریه اوارو ساکت کرد و گفت انجا خانه دوم شماست به همین منوال گذشت،بزرگتری آرزوی اون دوران این بود که یه درس از بچه های کلاسهای دیگه جلوتر باشیم یا اولین نفری باشیم که از مدرسه خارج میشه هیییییی... تا کلاس سوم که من شده بودم سر دسته یه سری بچه شیطون و ادعای بزرگیم می شد در حال آتیش سوزی بودیم که یهو دیدم وسط شکم خانم جعفری ناظم بودم چشمتون روز بد نبینه اولین چک مدرسه رو دشت کردم که خدا بگم چیکارش نکنه الانم صورتم درد گرفت گذشت و گذشت تا رسیدم کلاس پنجم آقای شهبازی معلم ما بود یه مرد بد اخلاق و ... ولی پشت اون چهره یه دل مهربون داشت .

من اول و دوم دبستان خیلی لاغر بودم وهمه میگفتن مریضم و ... چون واقعا استخونام زده بودن بیرون

از کلاس سوم به بعد یه جیگرکی نزدیک مدرسه بود که موقع برگشت مادرم برام روزی یه سیخ می خرید

بعضی وقتی که زیر چشمی نگاه می کردم یه سیخ می شد ۲ تا طوری شد که کلاس پنجم وزنم ۳ برابر شده بود حسابی توپول کلاس پنجم حسابی درس خون شده بودم و مودب با معدل ۲۰ دبستان تمام کردم و پا به مقطع جدیدی  گذاشتم که زیاد حال نداد چون حسابی بچه خوب شده بودم اما دبیرستان...

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یکی از دوستان زحمت کشیدن و اولین مطلب را برام ارسال کردن

آدمی

کاش من هم روزگاری داشتم          وقت عیش و وقت نوش و وقت عشقی داشتم

کاش در گیر و دار زندگی                فرصت عاشق شدن می داشتم

کاش این همه سختی نبود            غربت آدم در این دنیا نبود

کاش میوه ممنوعه ای                   در کنار میوه ها هرگز نبود

کاش آن لحظه، آن هوس               بر دل آدم نمیشد چیره دست

تا که حکم ایزدی جاری شود          آدم از عرش بر زمین راهی شود

کاش آن لحظه ،آن حسود              کینه ورز پر غرور بی وجود

لحظه ای با خود کناری می نشست      روبروی آدمی او می نشست

تا که حکم ایزدی اجرا کند              سجده بر اشرف دنیا کند

کاش یاد پلیدی گم شود                مرحم زخم دلم پیدا شود

کاش آن تک سوار عالمین              رهبر ما منجی ارض و زمین

لحظه ای خود را نمایان می نمود         از پس پرده رخش وا می نمود

تا که خود را زیر پایش افکنیم           دشمنانش را به خاکش افکنیم

با تشکر از دوست عزیزم چنگیز.ب

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلام

دوستای خوبم امروز با یه آقایی که حدود 75 سالشون بود هم صحبت شدم و دیدم دلش برای من و هم دوره ای های من می سوزه،پرسیدم چرا گفت: شما ها از زندگی چیزی متوجه نمیشید،پرسیدم آخه چرا گفت فقط باید دنبال مال دنیا باشید اما زمان ما(پیرمرد)همه چیز ساده همه با هم همه در کنار هم،راستش  دیدم راست میگه ولی کم نیوردم و گفتم زمان شما که امکاناتی نبود یه سفر یک ماه طول میکشید و همه کار ها یدی بوده و ... گفت آره ولی عاشق شدن های زمان ما واقعی بود وقتی عاشق می شدیم چشم هامون لو میداد که تو دلمون چی میگذره چشم ما آدما خیلی بیشتر از زبان ما حرف می زنه ولی باید کسی باشی که زبان چشم و بفهمی (عجب جمله قشنگی گفت خیلی خوشم آمد)نه که آلان از چشم های آدما هیچی نمیشه فهمید دلبستگیاتون اکثرا دروغی یا همین طوری میرید جلو یا از کم رویی هیچی نمی گید و کسی که دوستش دارید از دست  می دید،گفتم خوب چیکار کنیم اگه خودمون بریم جلو می گید پرویید اگه نریم از دست میدیم،دیدم یه خنده ای به هم کرد و گفت پس معلومه تو هم با تجربه ای تازه فهمیدم که بند و آب دادم هیچی نگفتم بهم گفت اگه خودت و باور داشته باشی میری جلو سنگین ترین جواب که می شنوی (نه) شاید بگی غرورت می شکنه ولی دیگه تکلیف خودت و می دونی و...

راستش دیدم یه جورایی راست میگفت شاید...

  خوب نظر شما در این باره چیه یعنی موافقید یا نه یا اینکه زمان قدیم بهتر بو یا الان

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بزودی داستان سیمرغ سواران از این وبلاگ نویسنده چنگیز .ب
نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...

با تشکر از م...

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

اي خداي بزرگ به من كمك كن تا درباره راه رفتن كسي قضاوت كنم كمي با كفش هاي او راه بروم

با تشکر از  ز-غ

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلام دوستان

یه سوال دارم دلم میخواهد همه نظر بدن حتی کسایی که یه لحظه فقط رد میشن می خوام بپرسم :

وقتی دلتنگ برای چیزی یا کسی میشی معنیش چیه؟

منتظر نظر های شما هستم

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀


سلام

خدا...

شما تکمیل کنید.

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلاممممممممممممم

و اما عشق ...

یکی از دوستای خوبه وبلاگ خواسته یه سوال بپرسم و ببینیم نظر سایر دوستان چیه؟؟؟

اگه تو عاشق بودی و نمی دونستی کسی که دوستش داری هم احساس تو رو داره یا نه چیکار می کردید تا بفهمی؟؟؟

خوب نظر شما چیه؟؟؟ دوستان کمکش کنیم تا مشکلش حل شه.

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلام 

دوست داشتن لغت عجیب و سحرامیزی حتی از عشق عجیبتر چون اول دوست داشتن بعد عشق که بوجود میاد

ای خدا من خیلی دوست دارم ولی فکر نکنم لیاقت عاشق شدن تو رو داشته باشم چون هنوز نمیتونم همه چیزایی که ازم خواستی انجام بدم ولی می دونم تو عاشق بندهاتی پس کمکم کن که همونی بشم که 

تو دوست داری و عشقت یک طرفه نباشه که میدونم که باعث ناراحتی میشه عشقه یک طرفه

خدا کمکم کننننننننننننن

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلام

یه خبر بد بد بد که وقتی شنیدم حسابی حالم گرفته شد کسی که قبلا یه پست گذاشته بودم براش با عنوان عشق ، هفته اول سال 91 یه میل برام زد که هنوز هیچ کاری نکرده در مورد اون موضوع که گفته بود و ... امروز از طریق یکی از دوستای مشترک خبر دار شدم که تو یه حادثه فوت کرده اصلا باورم نمیشد ولی حقیقت داشت امید وارم که خدا رحمتش کنه اگه امکانش براتون هست یه فاتحه براش بخونید.

واقعا دنیای کوچیکیه اگر حرفاش گفته بود و گفته بود که چی تو دلش شاید یه اتفاق قشنگ توی زندگیش می افتاد شاید این طوری نمیشد ولی امان از قسمت آدما که خدا براشون رقم میزنه.

خدایا آنده که آن به

نویسنده: ناشناس ׀ تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , bacheiekhob.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com